الف. سلام. میبینم که چهقدر نزدیک شدهام به رویاها و آرزوها. امّا این نزدیکی شاید به سبب این باشد که من از دیوار مقابلم بالا رفتهام. حالا لبهی پرتگاهم. به سوی خوشبختی را نمیدانم. همهچیز شبیه تهِ فیلمهای ایرانی دارد به خوشی میل میکند و این مرا میترساند. تعارف ندارم، من آدم بدبینی هستم. و حالا همهچیز به شدّت مشکوک مینماید. امّا چه باید کرد، چشمها را بست و پرید؟ از این ارتفاع؟ به کدامین سو؟ پاهایم میلرزد... قلبم ا
خیلی وقت ها می شه، امّا هرکدوم از ما آدما از انجامش خودداری می کنیم. حالا به هر دلیلی که انصافا خیلی هاش هم به حق، منصفانه و منطقی هم هست. شاید خیلی از افراد غافل باشن که اگه از همین امّا و اگرها استفاده نشه و یا یه سری شرط و شروط وسط نیاد، خیلی از اتفاقات خوب مادی و معنوی میفته که هیچ وقت فکرش رو نمی کردیم.
زیاد مطلب رو پیچوندم نه؟ الآن قشنگ بازش می کنم.
ادامه مطلب
نیاز دارم با تو حرف بزنم و سیر ببینمت. از نزدیک ببینمت، شفاف و بدون فاصله، چشمانت را وارسی کنم، گونهات را که میخندند یا نه، لبانت را دقیق شوم که چه میگویند... همیشه نیاز داشتم و البتّه از اینکه ندارمت فرار کردهام. خودم را گول زدهام، بیهوده خودم را این من ساده را گول زدهام که نبودنت و نداشتنت توجیهپذیر است، امّا نبود. بودنت سادهترین اتّفاق میتوانست باشد، امّا برای من نبود. اینکه باشی میتوانست سادهترین اتّفاق جهان و شیرینترین
من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده امتو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام
نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیستمن هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام
ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایستمن همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام
قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من استغرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام
دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینهبارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام
اوّل هر سال، اگه کمی برای خودت ارزش قائل باشی، اهدافی رو مشخص می کنی که با یاریِ خدا تا آخر سال بهش دست پیدا کنی. من هم برای خودم اهدافی رو مشخص کردم که کم و بیش به اونها رسیدم امّا نه به مهمترینش! از خودم دلخورم که چرا برای مهمترین و سرنوشت ساز ترین هدفم تلاش نکردم!! امّا هنوز 40 روز مونده تا سال جدید، 40 هم که عدد مقدس و اثبات شده ای هست و برای ترک خیلی از عادت ها همین عدد رو پیشنهاد می کنن. با یاریِ خدا می خوام برنامه ریزیِ 40 روزه ای داشته باشم امّ
آتشی در خاک غربت بود و منبوده ام در خانه امّا بی وطنرفته ام در آتش امّا زنده امامتحان پس داده ای سوزنده امیاد من آمد سیاوش بی گناهرفته در آتش و بیرون شد چو ماهاو درون آتش سوزنده رفتبا حیا وارد و از آن زنده رفتدیدم آتش بهر جانش سرد شدرد شد او ، در پشت پایش گرد شدمانده ای در خویشتن ، درمانده ، پستبار تهمت استخوانم را شکستدر میان ترس آرامش کجاست؟کنج آرامش ورای ترس هاست#احمد_یزدانی
الف. سلام. قرصهایم را خوردهام، امّا هنوز از پس آن حالِ بد برنیامدهام. طول میکشد تا بیایم. شاید به همان اندازه که طول میکشد که تأثیر داروها برود و من دوباره به یاد بیاورم که باید هر روز صبح و شب بخورمشان. امّا این را پدر نمیفهمد. یعنی در وضعیّتی نیست که بفهمد. برای فهمیدن کسی باید مشتاق فهمیدن باشد که پدر نیست. پدر نمیخواهد بفهمد. مطلب ثقیلیست که فهمیدنش دردناکست. فهمیدن این که دکتر روانشناس من را –هرچند ناقص- امّا از پدر
مولوی:
«راست میگوید همه نسبت به حقّ نیک است و به کمال است؛ امّا نسبت به ما نى. زنا و پاکى و بىنمازى و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید، جمله به حقّ نیک است؛ امّا نسبت به ما زنى و دزدى و کفر و شرک بد است و توحید و نماز و خیرات نسبت به ما نیک است؛ امّا نسبت به حقّ جمله نیک است. چنانکه پادشاهى در ملک او زندان و دار و خلعت و مال و املاک و حشم و سور و شادى و طبل و علم باشد؛ امّا نسبت به پادشاه جمله نیک است، چنانکه خلعت، کمالِ ملک اوست و دار و کشتن و
اعتباری تعاریف مختلفی دارد، امّا دو معنای آن خیلی از اوقات باهم اشتباه میشود:
معنای اوّل: اعتباری محض است، به عبارت دیگر، اعتباری یعنی قراردادی، یعنی چیزی که دو یا چندنفر، با همدیگر قرارداد میکنند. مثل نامگذاری خیابانها. مسئولین شورای شهر، تصمیم میگیرند که نام خاصی را روی خیابانی بگذارند. هروقت هم که دوست داشته باشند، نام آن را عوض میکنند، هیچ مشکلی هم پیش نمیآید.
معنای دوم: اعتباری حقیقی. این نوع از اعتباری، اگرچه ساختهی ذهن اس
هر کسی در عمیقترین جای ذهنش پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آنجا پناه میبرد. آنجا میتواند بدترین احوال و سهمگینترین و کمرشکنترین حوادث را پشت سر بگذارد. مثل پناهگاههای دوران جنگ. بعد از بمباران بیرون میآیی. شهر سوخته، خانهات خراب شده، امّا خودت زندهای. دود از زنده و مُردهی شهر برمیخیزد امّا تو فرصت داری دوباره بسازیاش. چرا بعضیها وقتِ بمباران یادشان میرود بروند پناهگاه ؟!!!!!
خیلی حرف ها رو از ترس این که مبادا قضاوت بشی یا صرفا برای خودت ارزش داره نمی تونی توی وبلاگت بنویسی ، کلی موضوع داری امّا دستت به نوشتن روی صفحه کلید نمی ره ؛ تو این شرایط هم بنویس اما توی دفتر کاغذی !!
گاهی دلخور می شم که چرا خیلی از آدما با قلم و کاغذ غریبه شدن و ازش در حد تکمیل فرم بانکی یا اداری استفاده می کنن امّا شروع نمی کنن به نوشتن از چیزهایی که حال خودشون رو خوب می کنه !!
خیلی از موضوعات ممکنه هر از چند سال یهویی به سرت بزنه ، با خودت حساب
کافه سنترال، کافهٔ مشهور و تاریخی وین، بهترین جایی بود که مسافر خستهای میتوانست در یک شب سرد به آن قدم بگذارد. گرما و نور و زیبایی ستونها و طاقها و شکوه زمینی و سادهاش حالم را خوش کرده بود. و از همهٔ اینها بیشتر کرپ با مربّای زردآلو و قهوه و براونی داغ با بستنی وانیلی. حدود یک سال میشد که بابا را ندیده بودم. هر دو برای این دیدار به زحمت افتاده بودیم، او خیلی بیشتر از من. گل میگفتیم و گل میشنفتیم و روبهروی میزمان یک پیرمرد ک
خشم انقلابی داریم امّا «صبر انقلابی» هم داریم یکی از موانع تحقق آرزوهای بزرگ انقلاب بیصبری است. بعضی از فعّالیتهایی که برادر ها و خواهرهای خوب انقلابی یک جاهایی انجام میدهند، ناشی از صبور نبودن است؛ صبوری لازم است؛ بله، خشم انقلابی داریم امّا صبر انقلابی هم داریم. #رهبری @Rasoulkhalili
برایت آرزو دارم،هر برگی از این تقویمحَوِّل حالِنا باشد برای ِ اَحسن الحالت...——-سال جدید بهار واقعی را در دلهایمان خواهیم داشت , به دور از قیل و قال و عادت های هر سال این بهار به اجباردور شدیم امّا نزدیک ترمنع شدیم امّا دلبسته تربهار واقعی همین امسال استدر دلهایمانحال دلتون خوبعیدتون مبارک
سه ویژگى برجسته مؤمن
لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.
مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آن که سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى
اخلاق خوش
قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، أمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ أمَّا الْمُخالِفُونَ فَیُکَلِّمُهُمْ بِالْمُداراهِ لاِجْتِذابِهِمْ إلَی الاْیِمانِ.
«مستدرک الوسائل، ج. ۱۲، ص. ۲۶۱، ح. ۱۴۰۶۱»
امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشید، امّا با دوستان مؤمن به عنوان یک وظیفه که باید همیشه نس
دانشجویان این سری با استعدادتر از سری قبل هستند. امیدوارم راهشان را بتوانند خوب پیدا کنند. هرچند به آنها نیز مثل سریهای قبل از سختی راه گفتهام. از این جادهی سنگلاخ کوهستانی که باید با یک چراغ فکسنی در شب رفت. اما فعلا که انگیزه دارند و کار را هم یاد گرفتهاند. مهم همین است. اگر کار را بلد باشند آخرش گلیم خود را از آب بیرون میکشند.
ادامه مطلب
حالا که سالهای پایانی دهه سوم زندگیام را میگذرانم، باز میگردم و به گذشته مینگرم و از خود میپرسم در این سه دهه، حسرت چه چیزهایی را دارم؟ در واقع سؤال اصلی برعکس است. پرسش از این است که از چه چیز بیش از همه لذت بردهام؟ امّا این سؤال ممکن است گمراهکننده باشد از آن جهت که بسیاری از لذایذ دمدستی را متبادر میکند. امّا وقتی از خودم میپرسم چه کاری بود که میتوانستم انجام دهم و ندادم و حسرت کدام یک بر دلم مانده است، دقیق و سر راست میر
یکی دو سال پیش یه سری نوزادی از یه تولیدی خریده بودیم. یه تجربه ی بازاری هم عرض کنم که بعضی وقتا که می ری مغازه، فروشنده یه فاکتور خرید نشونت می ده و می گه فلانی نگاه کن، این جنسی که تو داری به این قیمت می خری من اصلا سودی روش نکشیدم این هم فاکتورش. تو هم فاکتور رو می بینی و خوش خوشینات می شه و امّا غافل از این که بعضی از تولیدی ها با هماهنگی فروشنده قیمت ها رو بیشتر می زنن امّا توی دفتر معین یا نرم افزارشون، تخفیف قائل می شن که کلّی از اون قیمت کم
عزیزی توی نظری دعا کرد که خدا به وبلاگت برکت بده، خوشحال شدم از دعای قشنگش امّا آنچنان نفهمیدمش! امّا بعد از مدّتی فهمیدم با وجود بازدیدکننده و دنبال کننده های خیلی کمی که دارم یه حس خوب توی وبلاگ همیشه وجود داره که فراتر از آمار و ارقام هست و بسی لذّت بخش :) خدا رو شکر، ایشالا که خدا به وبلاگ هممون برکت مضاعف بده :)
خب هدف از ارسال این مطلب اینه که در مورد کپی رایت نقل بلاگ توضیحاتی بدم چون بهرحال عزیزانی دارن از آموزش ها و یا قالب های نقل بلاگ ا
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ
ای دوستان زندانی من! امّا یکی از شما (دو نفر، آزاد میشود؛ و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد؛ و امّا دیگری به دار آویخته میشود؛ و پرندگان از سر او میخورند! و مطلبی که درباره آن (از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است!» (یوسف/٤١)
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّ
این بحث رو خیلی وقت بود که شروع کرده بودم، امّا این قسمتش مونده بود.
برای نقد درست و دقیق روشنفکران، باید با افکار آنها آشنا باشید. جریانهای روشنفکری در ایران به دستهی کلی تقسیم میشوند:
1. روشنفکر غیردینی
این جریان به کلّی مخالف دین است و آن را نامعقول و غیرعلمی و ... میداند.
2. روشنفکر دینی
این جریان، با دین مشکلی ندارد امّا سعی میکند دین را طبق علوم و فلسفهی غرب تفسیر کند. از جمله دستههایی که ذیل این گروه قرار میگیرند:
الف) جری
یه جاهایی هست که شده پاتوق پیرمردهای غیور، بعضی از پاتوق ها چند نفرس و بعضی هم یه نفره! وقتی چند نفر از پیران عزیز رو می بینی که دارن با هم می گن و می خندن با وجود این که دلت می گیره امّا صدای قهقهه شون دلگرمت می کنه که سرگرم هستن و وقتشون بهتر می گذره. امّا بعضی جاها نه می بینی یه پیرمرد تک و تنها نشسته روی صندلی و در سکوت کامل، تک تک افراد و ماشین هایی که از جلوش عبور می کنن رو زیر و بالا می کنه تا اوقاتش بگذره و روزش شب بشه. دو جا می شناسم که هر وق
الف. سلام. باز حالم ناخوشست. افتادهام به سر اتّفاقات کنکورِ عملی و برای هزارمین بار مرورش میکنم. که اصلن نمیدانم رفتارم درست بوده یا نبوده یا کوفت یا مرض. باید ولش کنم ولی نمیکنم. دلم میخواهد رها شوم. عقاب و شاهین را دیدهاید که چه طور پرواز میکنند؟ یکی دوباری بال میزنند و بعد با بالهای باز بر هوا شناور میشوند. بال بال میزنم برای آن لحظه، نمیرسد. دلم میخواهد بگریم. نمیدانم. شاید باید نیازم به سیگار را پاسخ بگوی
شاید برایتان عجیب باشد چون برای خودم هم عجیب بود امّا از دو سه هفته قبل رفتن مدام فکر میکردم که ممکن است در این سفر بمیرم. اینکه این ترس عجیب و بیمعنی از کجا به دلم راه پیدا کرده بود بماند، امّا رهایم نکرد تا وقتی که هوا تاریک شد و بالاخره خستگیام در رفت و چمدانم را سامان دادم و دوش گرفتم و با شکم سیر از هتلم در پاریس زدم بیرون. سالم به مقصد رسیده بودم، شب روشنی بود، باران لطیفی میآمد، پیادهرو به کلاژی از برگهای زرد خیس تبدیل بود
شاید برایتان عجیب باشد چون برای خودم هم عجیب بود امّا از دو سه هفته قبل رفتن مدام فکر میکردم که ممکن است در این سفر بمیرم. اینکه این ترس عجیب و بیمعنی از کجا به دلم راه پیدا کرده بود بماند، امّا رهایم نکرد تا وقتی که هوا تاریک شد و بالاخره خستگیام در رفت و چمدانم را سامان دادم و دوش گرفتم و با لباسهای تمیز و شکم سیر از هتلم در پاریس زدم بیرون. سالم به مقصد رسیده بودم، شب روشنی بود، باران لطیفی میآمد، پیادهرو به کلاژی از برگهای ز
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدیعبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدیآن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان راوقتی غریبانه میرفت بییار و یاور ندیدیآری در آوردن تیر بیدست از دیده سخت استامّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدیحیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دستیا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدیشد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکتمثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدیبر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتادچون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدیدلخ
آدم بعضی وقتا یه چیزایی رو می بینه که تو حکمت خدا می مونه، آدمایی رو می بینی که بعد از رسیدن به ثروت و مقام بالا از خود بی خود می شن یا دیگه خدا رو بنده نیستن. گذشته ی اونها رو که مرور می کنی می بینی ای داد اینا یه زمانی هیچی نداشتن امّا جزو آدم های مذهبی بودن، خدا و پیغمبر سرشون می شده!!
ته دلت خالی می شه و از خودت می پرسی شرایط قبلیِ اونها با شرایط فعلیِ من چه تفاوتی می کنه؟ می رسی به این که حتّی آرزوها و اهداف تو از اونها هم بالاتر هست امّا دست تق
هر انسان در زندگی اش دو تا سرگذشت دارد.
یکی سرگذشتِ فتحِ نیکبختی هایش و
دیگری سرگذشتِ شکست هایش. زمانی امید دارد چیزهایی را به دست بیاورد
که خوشبختی اش در آن است.
وقتی به آن تعادلِ هدفمند می رسد؛
سرگذشتِ نیکبختی اش ثبت می شود.
زمانی هم منتظرِ خوشبختی است؛
امّا با مرگ و ناکامی مواجه می شود
و شکست هایش رقم می خورند.تجزیه و تحلیلِ وقایعِ این سرگذشت،
گاهی فقط چند دقیقه در ذهنِ آدم شکل می گیرد.
دقایقی که آخر شب، در ساعت های ناامیدی
و سرگردانی توی مغ
«٥٦»فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ
و امّا گروهى که کافر شدند،در دنیا و آخرت به عذابى سخت عذابشان مىکنم و براى آنها هیچ یاورانى نیست.
«٥٧»وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ
و امّا کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند،پاداشهاى
حسین جان! در این دهه توفیق نداشتم از تو بنویسم.
هرچند قصد و نیتش را داشتم امّا من روسیاهتر از آن بودم که توفیق از تو نوشتن را پیدا کنم!
امّا آقا جان در این شب عاشورا ما را بخر؛ اشک چشم به ما بده، شور و شعور حسینی به ما بده، تا بتوانیم امشب خوب عزاداری کنیم.
در عاشورا به خاطر مصائب، قلب نازنین امام زمان ارواحنافداه در فشار است.
صدقه برای سلامتی ایشان فراموش نشود.
التماس دعا
حسین جان! در این دهه توفیق نداشتم از تو بنویسم.
هرچند قصد و نیتش را داشتم امّا من روسیاهتر از آن بودم که توفیق از تو نوشتن را پیدا کنم!
امّا آقا جان در این شب عاشورا ما را بخر؛ اشک چشم به ما بده، شور و شعور حسینی به ما بده، تا بتوانیم امشب خوب عزاداری کنیم.
در عاشورا به خاطر مصائب، قلب نازنین امام زمان ارواحنافداه در فشار است.
صدقه برای سلامتی ایشان فراموش نشود.
التماس دعا
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟ شاگردان ه
غلطهای املایی به شدت غلطهای انشایی قلم را دچار اختلال نمیکند، و به شدت غلطهای انشایی باعث کج فهمی یا سخت فهمی نمیشود. امّا برای وجه نویسنده بازتاب و عقبهای ناگوار دارد. هرچند در بسیاری از موارد ممکن است اختلالی در فهم متن رخ ندهد، امّا مخاطب به شدت نسبت به نویسنده بدگمان میشود. خواننده با خود میگوید : « چگونه به حرف کسی که غلط املایی دارد، اطمینان کنم؟ » هر چند این پرسش از سر دید عوامانه است، ولی خوب نمیتوان هم از آن گذشت، چرا ا
به دروازهبانها فکر میکنم. به این چارچوب سهبر فلزی. فکر میکنم چه رازی است که دروازهبان را از یک فوتبالیست ساده تبدیل میکند به کیاسترین بازیکن زمین؟ کیاسی که البته درنهایت فریب هم خواهد خورد. توپ بارها و بارها از دستش دور میماند و میچسبد به تور دروازه. این را خودش هم بهطور غریزی میداند. امّا انگار او در یک موقعیت خاص بین خودویرانگریِ سیزیف بودن و داشتن یک شغل امن، اولی را برگزیده.
این چارچوب سهبر فلزی و این زمین سبز، ص
سفر به جنوب فرانسه ممکن نشد، نوتردام عمیقتر از آنچه تصوّر میکردم سوخته بود، امّا پاریس احتمالاً هیچوقت نمیتوانست «تکراری» باشد (+). این بار یک جنون تازه پیدا کرده بودم: این که نقاشیهای امپرسیونیستها را از زوایا و فواصل مختلف تماشا کنم. از نزدیک، آن ضریههای قلممو که لایههای ضخیم رنگ را روی هم انباشته بود بیهدف و بیمعنا به نظر میآمد، تا وقتی که فاصله میگرفتی و تصویر شکل میگرفت و از کمال و زیبایی هیچ کم نداشت. آن با
با سلام
این وبلاگ، محلّ نشر آثار گروه تبلیغی فارابی است.
نویسندگان این وبلاگ، جمعی از طلّاب هستند که در کنار دروس حوزوی، در رشتهی جامعهشناسی هم تحصیل کردهاند.
هدف ایجاد این وبلاگ:
بیان مطالب تخصّصی جامعهشناسی، به زبان ساده، برای عموم مردم.
نکته 1:
عرضهی محصولِ نهاییِ کارگروهی ما، إنشاءالله از یکی دوماه آینده شروع خواهدشد، امّا تا آن موقع، وبلاگ با مطالب مرتبط و یا فیشهای خام تحقیقی به روز رسانی خواهدشد.
نکته2:
إنشاءالله این وبلا
عنوان مطلب، می تونه در هر زمینه ای استفاده بشه امّا هدف نگارش این مطلب، در زمینه وبلاگ نویسی هست و کاری به بقیه موضوعات نداریم.
همه ی شما در جریان وضعیت بد وبلاگ نویسی و رکودی که شکل گرفته هستید، اصلا شاید خود شما هم جزو افراد بی انگیزه ای هستید که در عصر جدید ارتباطات به وبلاگ نویسی فکر نمی کنه. به هر ترتیب یکی از آفت هایی که بعضا مشاهده می کنم، وابستگی به نظر دیگران هست که شاید نقش هرچند کوچکی در بی رونقی وبلاگ ها داشته باشه. در این که باید به
همیشه شروع کردن، کار سختی هست. امیدوارم بتونم با توکّل بر خدا خوب شروع کنم و تا تهش برم. اسم وبلاگ برگرفته از آیه ۷ و ۸ سوره زلزال هست. تلاش می کنم از هر چیزی بنویسم امّا در هر مطلب سعی کنم به اندازه ی یک مثقال هم که شده، درس و عبرت و پندی رو بکشم بیرون که اگر هر فردی گذرش به این وبلاگ افتاد، بی حاصل از این جا نره!
سال هاست از این وبلاگ به اون وبلاگ مهاجرت کردم، امّا تهش به این رسیدم که دل نوشته ها و روزنوشت های شخصی من دردی از کسی دوا نمی کنه که هیچ
اگه شما هم دوست دارید دور بعضی از مطالبتون کادرهای رنگی باشه امّا توانایی این کار رو ندارید این مطلب به شما کمک خواهد کرد که بدون هیچ دانشی، اقدام به این کار کنید. اگه از سی اس اس و اچ تی ام ال سر میارید بدونید که این ها یک سری دستورات ساده هست پس با لبخند ازش بگذرید و وقت مبارک رو تلف نکنید.
مراحل انجام این کار بصورت خلاصه:
1 - مراجعه به آدرس naghlblog.ir/tools/class_maker2 - تکمیل اطلاعات درخواستی و کلیک روی ساخت کد برای مشاهده ی پیش نمایش و کد نهایی
3 - کپی کد س
میتوان خیلی راحت خاطرات آدم های ساده را تغییر داد.
اگر چندبار زیر گوششان دروغی بخوانی و وانمود کنی که حقیقت همان است که تو میگویی، خاطراتشان را ( فقط به خاطر تو ) عوض می کنند، اشک هایشان را به دست فراموشی سپرده، رنج هایی که کشیده اند را به دست باد می سپارند و همان تصویری را در ذهنشان می سازند که تو میخواهی.
آدم های ساده را خیلی راحت می توان گول زد.
مایه اش یک زبان چرب و نرم است که خامشان کند و تا ابد مریدت شوند.
و چه قدر این آدم های ساده زیادند. آدم
او نمیدانست که شهرت میبلعد، تفاله میکند و دور میاندازد، برای معنویون سختتر. او نمیدانست مقام یعنی دام، پس تمام، تا آغازی نو.
او نمیدانست سر وصل که بالا رود، سر جان پایین میافتد، ورنه سر بالا را مردان در آستان خود چه کنند جز «زدن»؟ مردان سر چه کنند؟ مردان را دلْ مقام است.
او نمیدانستامّا اگر هم میدانست؟ او نمیدانست و ادّعای نادانستگی نیز میکردامّا اگر به دانایی نیز نمیدانست؟
دانایی نادانیست و کلّهی عقل پوک است،خن
هشدار امنیتی در جریان هستید که بعد از فیلتر تلگرام و حذف تلگرام های غیررسمی توسط گوگل سروش اولین جایگزین تلگرام هستش و کاربران زیادی از تلگرام به سروش مهاجرت میکنند امّا بایدگفت به غیر از هجوم کاربران معمولی کاربران دزد و کلاهبردار هم به سروش و دیگر شبکه اجتماعی ایرانی هجوم میآورند...امّا مهم تر از این موضوع این است که چگونه در برابر کلاهبرداران پیروز شویم ؟ این روز ها کسانی هستند که به دلیل مسدودیت اکانت شما به پیوی شما آمده و درخواست شم
دراز کشیدهام روی تخت. چند ساعتیست که چراغ اتاق را خاموش کردهام و روز را به زعم خودم تمام. روز امّا ادامه پیدا کرد و حالا کم مانده گریهام بگیرد. از پیچیدگیهای روابط انسانی دارم به جنون میرسم، از پیچیدگیهای ذهن خودم هم. عجیب و تکاندهنده است، تعداد خیلی زیادی آدم دیگر در جهان هستند که دوتا پا دارند و دو دست و یک کلّه. نهایتاً هم خیلی شبیهند. امّا تعامل با هرکدامشان، نسبت به تعامل با دیگری متفاوت است. نهتنها ارتباطت به عنوان خواه
هر روزی که در آن موقعیّتی وجود داشته باشد که انسان بتواند به صفای نفسِ خود، به نورانیّتِ دلِ خود بپردازد، آن روز، روزِ مغتنم و روزِ عید است. ما برای آبادیِ دنیا همهی تلاشمان را باید به کار ببریم و در این تردیدی نیست امّا برای آبادیِ دل هم باید تلاش کنیم؛ دلمان را باید آباد کنیم. با دلِ آباد است که میتوان دنیای خوب آفرید؛ دل اگر آباد نبود، دل اگر چرکین بود، دل اگر سیاه و گنهکار بود، تکنولوژی را ممکن است جلو ببرد، و فنّاوری به وضعی که امروز ر
حتّی اگر دریمکچر بالای سر خودت آویزان کنی باز هم خوابش را می بینی. همان روباهی که توی قلبت برایش خانه ساخته ای، ولی او در جایی خانه می کند که هفت یا هشت تا در داشته باشد تا هر زمان که خواست از یکی برود. حتّی اگر گیاهِ عنصل به پایش بریزی باز می رود. خیال می کنی حقیقت ندارد. همانی که متزورانه دوستت دارد.
حتّی اگر از پشت خنجرش را با ضربه فرو کند، باز می خواهی اش.
حتّی اگر به هر آنچه که دوست داری چشمِ طمع دوخته، هنوز دوستش داری.
انگار دچار سندرم اس
عنوان مطلب چیزی شبیه به شوخی یا مثلا یه لطیفه خنده دار می مونه امّا خیلی از ما دنبال همین موضوع هستیم. من کاری به تفکرِ درست یا غلطش ندارم امّا هر کس با هر تفکّر و دیدگاهی قطعا مخالفانی خواهد داشت. قرار هم نیست این مخالفت چندان هم تو چشم باشه و خیلی وقت ها با باز شدن سرِ صحبت و یا بوجود اومدنِ یک سری شرایط که آدما خودشون رو بهتر نشون می دن این مخالفت ها بیشتر به چشم میاد. مثلا اگه من یه مطلب بنویسم درباره طرفداری از رهبری، قطعا خیلی ها می پسندن و
من تمام دنیا را گشتهامحتّی به اتیوپی رفتهامامّا هرگز هیچ چیز مانند چشمانت ندیدهامآن زمان که به من نگاه میکنی.چه گونی تن کنی چه جامهی زرّینجامههایت قدر مییابندوقتی در آنها به عشوه گام برمیداری.هر که تو را میبیند میگوید: تنها او را بنگرید!
تو یک جواهری، یک یاقوتهر که تو را دارد شادمان استهر که تو را مییابد هرگز تأسّف نخواهد خوردبرای او که تو را از دست داده است.برکت باد بر والدینت که تو را بار آوردهاند.مرگ هماره زود میرسدا
یک درد شدید و ناتوان کننده، چیزی است که نگرانی دایمی از تکرار این وضعیت را در ذهن بیمارانی که یک بار به مصیبت سنگ کلیه گرفتار شده اند؛ زنده نگه می دارد. امّا نباید نگران باشید؛ با روشهای ساده درمانی طبّ سنّتی، هم درد به راحتی درمان می شود و هم عامل ایجاد درد، یعنی سنگ کلیه. انواع سنگ کلیه1 - سنگ های کلسیمی: حدود ۸۰-۷۵ درصد سنگ های کلیوی را تشکیل می دهند و به طور عمده از جنس اگزلات کلسیم – و با شیوع کمتر از جنس فسفات کلسیم – هستند.2 - سنگ های شاخ
خانههای تهران که حیاط و چمن آنچنانی ندارند مگر قدیمیترها و اعیاننشینترها. امروز امّا از پنجره بوی چمن تازه کوتاه شده میآمد. خیال نبود، آنقدری بود که من را از خانه بیرون بکشد. نسیم خنکی میوزید و نیمه ابر سبکی هم توی آسمان بود، اوّلش تُک بینیم سرد شد امّا راه که افتادم دیگر مثل برگها از نوازشهای بهار غرق لذتّ بودم. خیلی زود شدم قسمتی از کوچههایی که خودشان را با رضایت به دست سبزها و بنفشها و طلاییها سپرده بودند. زیاد
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود:
اول گفتند زنی از اهالیِ جورجیا، همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحلِ فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروتِ کروکیِ جگری. تنها اشکالاش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطانِ سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحملاش را نداشتم.
بعد، موقعیتِ دیگری پیشنهاد کردند: پاریس، خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدلِ لباس. قرار بود دو دخترِ دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها در نه سالگی در تصادفی کش
با این اوضاع فعلی هر روز یه خبری بهت میرسه. خوب یا بد. درست یا غلط. این پدیده نسبتاً نوظهوریه و شاید، شاید که نه، حتماً در سال های آینده، درباره این عصر و انفجار اطلاعاتش و تغییراتی که بر سر مغز آدم های این عصر آورد خواهند نوشت.
امّا اگر تو بخوای فراتر از عصرت زندگی کنی باید فکر کنی و راهتو خودت انتخاب کنی و نه سوار بر موج ها بشی.
بنظر من باید راه رو معلوم و جدا کنی. از چی؟ از حواشی. از چیزهایی که بهت تلقین میشه که باید باهاشون درگیر باشی ولی در وا
راههای بسیاری رو طی نمودم در نهایت به این مهم رسیدم که باید نفس را زیر پا خرد کرد.
نباید چیزی به اسم "من" وجود داشته باشد. این میشود اولین قدم روبه جلو.
شمعی برای فوت کردن نبود که هیچ؛ از پس بالن آرزوها هم بر نیامدم.
امّا با تمام اینها مسیر سخت مشخص است.
تامّام
طرز تهیه “چلو ساده” آبکشی
تهیه “چلو ساده” در کنار انواع خوراک ها و خورش ها غذای شما را تکمیل و مزه غذا را بهتر و پر بار تر می کند.
درست کردن ساده برنج ( برنج آبکش )
چلو ساده آبکشی از جمله دستوراتی می باشد که نیاز به تبهر بالایی ندارد اما جا افتادن آن و جلوگیری از خمیر شدن آن نیازمند رعایت یک سری نکات از یک دستور تهیه اصولی می باشد.
مواد لازم چلو ساده آبکشی :
برنج : 1 کیلو گرم
روغن : 150 گرم
ماست :(در صورت دلخواه برای ته دیگ) نصف لیوان
چلو ساده
اد
از وقتی خدا قسمت کرد و پسر هم به جمع خانواده اضاف شد ، برنامه خواب هم به هم ریخت بخصوص برای همسر !! هر از چند وقت با همسر صحبت می کردیم که ای کاش می شد که حسین صبحا دیرتر بیدار بشه و بجای این که قبل ناهار بخوابه ، بعد از ناهار بخوابه که همه با هم بتونیم بخوابیم خیلی خوب می شه !!
از این بحثا وقتایی پیش میاد که یکم بیشتر از روزهای دیگه ، بی خوابی اذیتمون می کنه که آخرینش همین چند روز پیش بود امّا این بار به یه نتیجه دیگه رسیدیم که ای واااای برنامه خواب
سلام خدمت دوستان عزیز :)
حقیقتش بخاطر تعهدی که در پایان متن پویش داده بودم، قصد نداشتم دیگه توی این وبلاگ فعالیت کنم و تصمیم به نقل مکان گرفته بودم. مکان جدید هم به دوستان معرفی شد و مطالبی هم ارسال شد امّا توی 3-2 روز اخیر حس نوشتن توی اونجا به کل از بین رفت. یاد حرف رهام افتادم که گفت امیدوارم پشیمون نشی! الان اومدم بگم پشیمون شدم و از همه دوستان هم معذرت می خوام :(
حقیر جزو کسایی هستم که تاکیدم بر اینه که از سر احساسات نباید تصمیم گرفته بشه امّا
راههای بسیاری رو طی نمودم در نهایت به این مهم رسیدم که باید نفس را زیر پا خورد کرد.
نباید چیزی به اسم "من" وجود داشته باشد. این میشود اولین قدم روبه جلو.
شمعی برای فوت کردن نبود که هیچ؛ از پس بالن آرزوها هم بر نیامدم.
امّا با تمام اینها مسیر سخت مشخص است.
تامّام
جمهوری اسلامی با انقلاب مردم شکل گرفت و به نظر میرسید باید مردممدار و یک جمهوری باشد امّا مثل خیلی از انقلابهای ضد امریکایی، انواع تهدیدات را به خود دیده است و همانطور که تهدید شده است بستهتر شده است. در این وضعیت در دعوای بین «متخصص» یا «متعهد» بودن مسئولین کشور، «معتمد» بودن منسوبین حکومتی بیش از تخصص یا حتی تعهد آنها اهمیت یافت. شاید معتمد بودن نوعی متعهد بودن باشد امّا این تعهد به یک اصل یا فکر یا قاعده نیست بلکه به یک فرد یا گروه یا
دِل ،هم سکوت کرد
پس از گریه ها،مُدَّتها..
یکبار دیگر به تلافیِ بی تفاوتی ها..
این بار
من نرفتم که سکوت کنم
اینطور قیمت زده اند روی شکسته ها..
آری شکسته است دلی که باز هم بند میشود!
امّا
شهر
خالی
شُده
از بندزن ها..
،مُدَّتها..
مثل جنسِ زیرِ قیمتی که همه پس میفرستندش!
آخر که بهانه می کند، و زخم میکند این شکسته ها..
هر بار منم که بهانه جور میکنم ..
تا دوباره گریه کنم..
،از وقتی که تُو دور شُدی،
مُدَّتها..
بُگذار ..گریه کنم دوباره ..مُدَّتها..
به طور کلّی میشه دلایل زیر رو به عنوان علل بیشتر بودن محبوبیت عمامه، نسبت به چفیه ذکر کرد:
1. عمامه، لباسی است چندصدسال بین مردم سابقه دارد و حتّی گذشتههای دور، همهی مردم عمامه میگذاشتند و بعدا مخصوص علما شد. به عبارت دیگر، لباس روحانیت، لباسی است که از سالهای دور، مردم با آن انس دارند امّا چفیه اینگونه نیست. تنها هشت سال مد شده بود، آن هم در جبهههای نبرد. بعد از جنگ هم فرهنگ مردم به کلّی عوض شد و این لباس خیلی فرصت نکرد که خود را بین م
به دعوت دوست عزیزم رهام و به ایده ی مدیریت وبلاگ آقاگل، شروع می کنم به نگارش نامه ای به پهلوون پوریای ولی:
سلام پهلوون، الان که دارم این نامه رو برات می نویسم قطعا جسم زیبا و ورزشکاریِ تو زیر هزاران خروار خاک آرام گرفته امّا یاد تو در قلبم زنده هست و خواهد بود. بلطف رسانه با انیمیشن پهلوانان آشنا شدم، انیمیشنی که تماما بزرگ مردی های خودت و شاگردانت رو به رخ می کشید تا من به کوچک بودن خودم بیشتر پی ببرم. می دیدم که چطور نفست رو سرکوب می کردی و در
دوستی محترمانه، دیپلماتیک و گذری عمومیّت بیشتر دوستیها و آشناییهای من بوده است، حرفی هم نیست؛ هر کسی قسمتی دارد و متناسب با آنچه هست میبیند... کما تدین تدان.. شاید برای همین است که روحم چندپاره شده است در گذر زمان...
حتّی در فضای مجازی و جایی مثل اینستاگرام هم، یکنفر هم close friend من نیست... دوست نداشتم این را بگویم ولی احساس من هم چنین چیزی رو میگوید.. از شدّت احترام و علاقه من به خودتان آگاهید و به محبّت و لطفتان آشنایم، دوستتان دارم و دو
مقام معظّم رهبری (حفظهالله):
مشکل داریم، امّا بنبست نداریم
مهم این است که ما در کشور بنبست نداریم؛ نه در مسائل اقتصادی، نه در مسائل اجتماعی، نه در مسائل سیاسی؛ مشکلاتی داریم که علل مختلفی دارد امّا در کشور بنبست نداریم، بعکس پیشرفت داریم. 1398/03/14
دریافت اندازه متوسطحجم: 1.01 مگابایتتوضیحات: اندازه متوسط (35x50 72 dpi)
دریافت اندازه اصلی (بافرمت rar و کیفیت چاپ)عنوان: پوستر 01 از مجموعه "نور امید"حجم: 8.33 مگابایتتوضیحات: اندازه اصلی (35x50 300 dpi)
Pomme - 2019
دریافت: کلیک کنید.
در مدّت اخیر، کمتر به آثار امروزی پرداختم امّا اثر فوق، نوایی رویا در کنار محتوایی اندیشه (+LGBT) را بر احوال وِی نواختن گرفت لذا قاب به اشتراک بستم.
Pomme از جهان امروز میگوید که قانونی تاریک، حکمران است و بخشی از انسانها را جبر آن آویخته که مسکوت و پنهان باشند. در خیابانهای سنتزده و افسرده جهان امروز، آغوش یا بوسهای عاشقانه با معشوق [نامتعارف از نگاه جامعه]؛ امکانی نیست. آنها را طرد خواهند کرد. Pomme آزادی را
امّا پیش از همه چیز، نخستین توصیهی من امید و نگاه خوشبینانه به آینده است. بدون این کلید اساسیِ همهی قفلها، هیچ گامی نمیتوان برداشت. آنچه میگویم یک امید صادق و متّکی به واقعیّتهای عینی است. اینجانب همواره از امید کاذب و فریبنده دوری جستهام، امّا خود و همه را از نومیدی بیجا و ترس کاذب نیز برحذر داشتهام و برحذر میدارم. در طول این چهل سال -و اکنون مانند همیشه- سیاست تبلیغی و رسانهای دشمن و فعّالترین برنامههای آن، مأیوسسازی مر
نگاهش که میکنی زیباست؛ در پیچ و خم الفاظش که گرفتار میشوی، زیباست؛ به نسیم ملیح آیاتش که گوش جان میسپاری، زیباست؛ مینویسیاش زیباست؛ میخوانیاش زیباست؛ از حیاط آیاتش که می گذری زیباست؛ گلهای نرم و رنگارنگ و خوش عطرش را که با دستانت مینوازی، زیباست امّا... امّا هنگامی که میایستی و با ذرّهبین اندیشهات آن را میکاوی، میشکافی، هر آیه را خوب زیر دندان میجَوی، میبلعی و چشمانت را گاه ریز و گاه گرد میسازی، به عقب باز م
اگر از ما بپرسند که
دشمن اصلی امام علی (علیه السّلام) چهکسی بود، احتمالا پاسخ خیلی از ما، معاویه
خواهد بود. ولی دقت کنید، پاسخ این سوال برای کسانی آسان است که هزار و چهارصدسال
پس آن قضیه زندگی میکنند و مطالب بسیاری راجع به آن شنیده و یا خواندهاند و با
زوایای قضیه آشنا شدهاند.
امّا اگر به تاریخ
مراجعه کنیم، این قضیه برای خیلی از مردم آن زمان ساده نبوده است و حق بر بسیاری
از مردم، مشتبه شده بود و این مسأله، یکی علل ضعیفشدن سپاه امام علی (
اگر از ما بپرسند که
دشمن اصلی امام علی (علیه السّلام) چهکسی بود، احتمالا پاسخ خیلی از ما، معاویه
خواهد بود. ولی دقت کنید، پاسخ این سوال برای کسانی آسان است که هزار و چهارصدسال
پس آن قضیه زندگی میکنند و مطالب بسیاری راجع به آن شنیده و یا خواندهاند و با
زوایای قضیه آشنا شدهاند.
امّا اگر به تاریخ
مراجعه کنیم، این قضیه برای خیلی از مردم آن زمان ساده نبوده است و حق بر بسیاری
از مردم، مشتبه شده بود و این مسأله، یکی علل ضعیفشدن سپاه امام علی (
تنهایی تلفنیست که زنگ میزند مدامصدای غریبهایست که سراغ دیگری را میگیرد از منیکشنبهی سوتوکوریست که آسمان ابریاش ذرّهای آفتاب نداردحرفهای بیربطیست که سر میبرد حوصلهام را
تنهایی زلزدن از پشت شیشهایست که به شب میرسدفکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارندآدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینندآدمهایی که گرمای اتاق را تاب نم
امّا پیش از همه چیز، نخستین توصیهی من امید و نگاه خوشبینانه به آینده است. بدون این کلید اساسیِ همهی قفلها، هیچ گامی نمیتوان برداشت. آنچه میگویم یک امید صادق و متّکی به واقعیّتهای عینی است. اینجانب همواره از امید کاذب و فریبنده دوری جستهام، امّا خود و همه را از نومیدی بیجا و ترس کاذب نیز برحذر داشتهام و برحذر میدارم. در طول این چهل سال -و اکنون مانند همیشه- سیاست تبلیغی و رسانهای دشمن و فعّالترین برنامههای آن، مأیوسسازی مر
امّا پیش از همه چیز، نخستین توصیهی من امید و نگاه خوشبینانه به آینده است. بدون این کلید اساسیِ همهی قفلها، هیچ گامی نمیتوان برداشت. آنچه میگویم یک امید صادق و متّکی به واقعیّتهای عینی است. اینجانب همواره از امید کاذب و فریبنده دوری جستهام، امّا خود و همه را از نومیدی بیجا و ترس کاذب نیز برحذر داشتهام و برحذر میدارم. در طول این چهل سال -و اکنون مانند همیشه- سیاست تبلیغی و رسانهای دشمن و فعّالترین برنامههای آن، مأیوسسازی مر
سادهدیل وچهیته سادهدیل وچه که خۊجیری اینی سر مچه جی وأرس، خۊ ایجباری دؤران ٚ مئن جمعی مئن گیر دکته بؤ که میزان بسته به شرایط دگردس! یه رۊزان که سادهدیل وچه نیاز دأشت خؤنه بؤشۊن چۊن اینی اقامت هلأ پۊرآنؤبؤ بؤ، اینء مرخصی ندأن ؤ جمع بؤگۊتن ایندر مرخصی شؤؤن اقامتی هیسه. هرکی وی اقامت ویشتر بؤبۊن، هۊن شۊنه. رۊزان بؤشؤ ؤ بؤشؤ ؤ سادهدیل وچه اقامت پۊرآبؤ. اۊ رۊز جمع که نیاز دأشت مرخصی بؤشۊن، سادهدیل وچهء بؤگۊتن ایندر مرخصی شؤؤن رفاقتی هیسه.
اگر یک سرچ ابتدایی در گوگل انجام دهید با مطالبی مواجه می شوید که شروع و راه اندازی یک کسب و کار خصوصا اینترنتی بسیار ساده و ابتدایی و بی هزینه و ... است.
آیا واقعا اینطور است و راه اندازی یک کسب و کار اینترنتی اینقدرها ساده است؟
قصد دارم در این مطلب کمی از جنبه های غیر ساده این فعالیت برایتان بنویسم
ادامه مطلب
برای تکمیل کردن آرشیو پیوندهای روزانه وبلاگم، سری زدم به قسمت پیوندهای روزانه در پنل وبلاگم تا هم آرشیو را تکمیل کنم و هم تاریخ گذشتهها را حذف کنم. امّا دو نکته ذهنم را مشغول خود کرد، نکته اول را در پست بعدی میگویم، امّا نکته دوم؛ اینکه بلاگر بودن به صرف وبلاگ داشتن نیست. حتی به نوشتن در وبلاگ هم نیست، برای بلاگر شدن باید به کارهایی ملزم باشید از جمله پیوندهای روزانه. البته این که میگویم باید به پیوندهای روزانه ملزم باشید قانون
اخیرا کلیپی رو توی یه کانال دیدم که خیلی متاثر شدم، متاثر که چرا انسان های شریفی مثل سردار صیّاد شیرازی و خیلی از شهدا در اوج گمنامی هستن از اونور خودم و خیلی از جوون ها و نوجوون ها، شجره نامه خیلی از افراد مشهور دنیا رو می دونیم از بازیگرش گرفته تا فوتبالیست و خواننده و رقّاص حتّی آمار دوست دختر و دوست پسراشون هم داریم امّا نوبت به شهدا که می رسه، ریپ می زنیم و از بیان هر حرفی عاجز می شیم. قطعا انتقاد جدّی به مسئولای فرهنگی و سران کشوری وجود
ساده که می شوی،همه چیز خوب می شود!
خودت...غمت...مشکلت...حرف هایت...آدم های اطرافت...حتی دشمنت!
یک آدم ساده که باشی،برایت فرقی نمی کند که تجمّل چیست؛که قیمت تویوتا لندکروز چند است؛بنز آخرین مدل، چند ایربگ دارد...
مهم نیستنیاوران کجاست؛شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
ادامه مطلب
این پست موقّت است و برای مدّتی مشخّص که نامعیّن است.
اگر نمینویسم، دلیلش تهی بودن و خلأ ذهنم نیست. بلکه معتقدم نباید آشغال نوشت. مادامی که به افکارم نظم ندهم نخواهم نوشت. ایدهها بسیارند و نظم اندک...
نبود نظم پشت نوشتهها موجب میشود که حالم از نوشتهها به هم بخورد و سراسر وجودم از تهوّع لبریز شود. کمااینکه بالای 150 کاغذ را همین دیروز آتش زدم.
فقط وقتی باید نوشت که خود انسان اراده کند، نه وقتی که کلمات مثل استفراغ به طور حال بههمزنی
هر انسانی را قلعهی امنی است... هان! زنهار که از قلعه بیرون نیاییکه سگی نیمهجان هم تواند پاره پارهات کند...
...
امّا چارهای نیست در هر حال این را بگویی که رهزن شیّاد دغلباز نفوذ و فریب داند:
اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید...
چندروزی بود که متوجّه شدم شیرِ آبِ توالت انبار چکه می کنه اون هم نه چکه ی کم بلکه یکم از کم بیشتر! دلم می سوخت ولی لوازم ساختمانی نزدیکمون نبود که پیاده برم بگیرم. ماشین هم بود البته، امّا درگیریِ کار اصلا بهم فرصت نمی داد برم مغزیِ شیر آب بگیرم (شما بگو تنبلی و دیگر هیچ). دوستم رفت بیرون و بهش چندبار تاکید کردم که وقتی خواستی برگردی حتما یه مغزی هم بگیر. رفت و برگشت منم درگیر کار بودم فقط ازش پرسیدم خریدی؟ گفت نه توی مسیر نبود که بخرم. یکم دلخور
من هیچوقت علاقه زیادی به بازیهای کامپیوتری استراتژیک نداشتم؛ عمدتاً به دلیل اینکه معمولاً کند، کم هیجان و حوصله سر بر بودند! با این وجود به نظر میرسد کسانی که به مدیریت علاقمند هستند باید به اینگونه بازیها نیز علاقمند باشند. حداقل در عمل کسانی که به مسائل مدیریت و سیاست علاقمندند اظهار میکنند که یا بازیها را دوست ندارند یا نهایتاً بازیهای استراتژیک را دوست دارند. امّا این مسئله میتواند صرفاً یک سوگیری بیجهت نیز باشد. بهرحال ت
برخی از افراد یکی در دست و عده ای دیگر بسته ای در جیب دارند. هیچ گونه منعی برای مصرف آن در سطح شهر وجود ندارد. تا همین چند سال گذشته، مشاهده چنین صحنه ای در جامعه تعجب برانگیز و تابو بود و قبح اجتماعی داشت، امّا این روزها به ویژه در روزهای سرد و بارانی بیشتر شاهد این عمل توسط دختران هستیم. وقتی پای صحبت شان می نشینم از نداشتن تفریح و سرگرمی، داشتن لذت و آرامش ناشی از مصرف آن، کاهش استرس و اضطراب و یک عادت به عنوان دلایل استفاده از آن می
باید مراقبِ تک تکِ حرف ها و واژه هایی که توسط دستها و زبانمون زده می شه باشیم ، امّا بیشتر حرفم در این مطلب در مورد گپ و گفت هامون بصورت نوشتاری هست .
شاید روزانه دقیقه ها و یا ساعت ها می شینیم پای موبایل و سیستم و بالاخره در هر جایی که فعالیت کنیم ، شرایط طوری پیش می ره که مجبور می شیم یه نظر بذاریم ، کسی ازمون سوالی می پرسه که باید جوابش رو بدیم و امثال این ها امّا باید خیلی احتیاط کرد بالاخره ناراحت کردن ، اسمش ناراحت کردنه و فرقی نداره که بصور
قیمت میلگرد ساده نیز مانند مدل آجدار آن بسته به شرکت تولید کننده و ضخامت آن دارد. قیمت میلگرد ساده نسبت به آجدار پایین تر است زیرا این نوع میلگرد از نوع فولاد A1 می باشد. موارد استفاده این نوع میلگرد در جوشکاری و خم کاری استفاده می شود. دیگر موارد تعیین قیمت میلگرد ساده قطر آن است که از سایز 8 تا 10 میلی متر در بازار موجود است.
حدود ساعت یازده شب، هیچکس در حیاط مجتمع نبود، که ماشین را جلوی ساختمان پارک کردم و پیاده شدم تا بروم داخل.
دیدم از ساختمان روبرویی، دو خانم بیرون آمدند که حجاب یکی از آنها خیلی بد بود. (آرایش غلیظ، شلوار تنگ، فقط یک شال روی سر انداخته بود و گردن و ... معلوم بود.)
با خودم گفتم تذکّر بدم، ندم، بدم،ندم،بدم،ندم و ... که یک دفعه حدیث امام علی (علیه السّلام) به ذهنم خطور کرد. امر به معروف و نهی از منکر، نه روزی کسی را قطع کرده است و نه مرگ کسی را جلوتر ا
الان چندین سال گذشته و دیگر اصلاً یادم نمیآید چندشنبه بود و صبح بود یا ظهر یا کِی! چه برسد که بخواهد یادم باشد وقتی خبر را شنیدم چه حالی شدم یا به چه چیزی فکر کردم. خب، اصلاً به من ربطی هم نداشت که! من که زندگی خودم را داشتم میکردم و به ما هم که گَردی قرار نبود بنشیند، هان؟!
من از حسی که داشتم چیزی به یاد ندارم، ولی بعدها که توصیف آدمهای مختلف از شنیدن خبر در آن روز را خواندم و شنیدم، همه از بُهت و گیجی و ناباوریشان میگفتند... از سوالهایشان
ایم نایون بزرگترین و کیوت ترین عضو توایس:)
میدونم ازت متنفر بودم ولی هیچ وقت بهت هیت ندادم..
امّا الان میفهمم تو اولین باری من بودی:)
اون بدون میکاپ خیلی خوشگله؛)
خیلی مواظب اعضا هستش؛) و همینطور مامان گروهه^^
۳۱ شهریور به دنیا اومده*-*
و من با جونگیون شیپش میکنم:)
آدم های ساده را دوست دارمهمان ها که بدی هیچکس را باور ندارندهمان ها که برای همه لبخند دارندهمان ها که همیشه هستند،برای همه هستندآدم های ساده راباید مثل یک تابلوی نقاشیساعتها تماشا کردعمرشان کوتاه استبسکه هر که از راه می رسدیا ازشان سوء استفاده میکند یازمینشان میزندیا درس ساده نبودن بهشان میدهدآدم های ساده را دوست دارمبوی ناب "آدم" میدهندساده که میشویهمه چیز خوب استخودتغمتمشکلتغصه اتهوای شهرتآدم های اطرافتحتی دشمنتیک آدم ساده که باشیبر
دانلود کتاب آناتومی به زبان ساده نیکروش
دانلود فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود رایگان کتاب آناتومی به زبان ساده دکتر نیکروش :: ...pdfketab2.blog.ir › دانلود-رایگان-کتاب-آناتومی-به-زبان-ساده-دکتر-...برای دانلود کتاب آناتومی به زبان ساده دکتر نیکروش روی دانلود فایل کلیک و فایل را دانلود کنید دانلود فایل ...
محمدرضا نیکروش - پایگاه دانلود رایگان کتاب | دانلود کتابwww.takbook.com › book › محمدرضا-نیکروش۱ د
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشۀ بی پایانی را ادامه می دادند.
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند... از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است .
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم . یک خانوادۀ روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام
کتاب آناتومی به زبان ساده دکتر نیکروش
دانلود فایل
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود رایگان کتاب آناتومی به زبان ساده دکتر نیکروش :: ...pdfketab2.blog.ir › دانلود-رایگان-کتاب-آناتومی-به-زبان-ساده-دکتر-...برای دانلود کتاب آناتومی به زبان ساده دکتر نیکروش روی دانلود فایل کلیک و فایل را دانلود کنید دانلود فایل ...
محمدرضا نیکروش - پایگاه دانلود رایگان کتاب | دانلود کتابwww.takbook.com › book › محمدرضا-نیکروش۱
..
یا در زمینهی فعّالیّتهای بینالمللی و فعّالیّتهای منطقه، [مثلاً] در
زمینهی یمن،(۴) در زمینهی این مسئلهی اخیر نیوزیلند،(۵) در زمینهی
نیجریه(۶) که دانشجوها اعلام حضور کردند؛ و در مسائل متعدّدِ دیگر [هم]
همین جور؛ این اعلام حضورها خوب است. یا گاهی اوقات یک تجمّعی مثلاً جلوی
سفارتخانه خوب است؛ البتّه با متانت، با دقّت، با عقلانیّت و با نشان دادن
اقتدار روحی و معنوی. این جور نیست که همیشه از دیوار بالا رفتن خوب باشد
-یک جاهایی ال
Je veux la liberté d'aimer / Et d'être qui je suis
دریافت: Pomme - 2019
در مدّت اخیر، کمتر به آثار امروزی پرداختم امّا اثر فوق، نوایی رویا در کنار محتوایی اندیشه (+LGBT) را بر احوال وِی نواختن گرفت لذا قاب به اشتراک بستم.
Pomme از جهان امروز میگوید که قانونی تاریک، حکمران است و بخشی از انسانها را جبر آن آویخته که مسکوت و پنهان باشند. در خیابانهای سنتزده و افسرده جهان امروز، آغوش یا بوسهای عاشقانه با معشوق [نامتعارف از نگاه جامعه]؛ امکانی نیست. آنها را طرد خواه
آدم های ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند
همان ها که همیشه هستند ، برای همه هستند
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد
عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سو استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم چون بوی ناب “آدم” میدهند !
یونیس گُنده۱
۱
یونیس بیستوهفت ساله بود و صدوچهارده کیلو وزن داشت. کمتر از یک قرن پیش شاید یک نقاش او را به عنوان مدل استخدام میکرد و او میتوانست از این راه زندگی خود را بگذراند. امّا برعکس مجبور شده بود ماههای متوالی و خسته کننده دنبال کار بگردد، که در طی این مدت بیشک درِ یخچال قدیمیاش را بیش از حد معمول گشوده بود.
اغلب تصور میشود که زندگی آدمهای چاق مقابل تلویزیون سپری میشود. همچنین خواندن مداوم نشریات عاشقانه را به آنان نسبت
در خاطرم نیست که هرگز از خوانندگان این صفحه چیزی خواسته باشم. امّا حالا، که شب عید یکی از مهمترین سال ها ست، میخواهم اگر حقّی از ایشان بر من است درگذرند. و همچنین اگر کسی را می شناسند که حقّ او را از بین برده ام، وساطتی کنند که درگذرد. من اینجا از همه ی آنچه که گذشته است می گذرم. از آشنا و بیگانه. دوست یا دشمن.
..
.
کوشم که ازین جهان پر خار
مردانه برون شوم، نه مردار ...
.
امروز مشغول وب گردی بودم که پسر هم اومد پیشم، همینطور مشغول شیطنت بود و نمی ذاشت کارم رو انجام بدم. چندبار محکم ضربه زد روی لپ تاپ که شاکی شدم و سرش داد زدم و از روی صندلی گذاشتمش روی زمین. اون هم سریع با یه سرعت خاص رفت و سریع دوشاخ لپ تاپ رو از پریز کشید بیرون. باتری لپ تاپ هم که مدّت هاست خراب شده و با برق مستقیم کار می کنه! حسابی شاکی شدم و یه توسَری هم بهش زدم. چند ثانیه بعد دیدم صفحه ی گوشی روشن شد و صدای اذان در اومد. کمی فکر کردم و به این نتیج
به سر تا پای زندگیم که نگاه می کنم می بینم اوضاع خیلی خرابه ، خدا توی زندگیِ من هست خوبم هست و هر روز و هر روز لطفش در حقّم بیشتر می شه امّا چرا من احساسش نمی کنم ؟ چرا براش وقت نمی ذارم ؟ چرا باهاش حرف نمی زنم ؟ چرا بخاطرش کاری نمی کنم ؟
همین سوالا تنم رو می لرزونه و به طبلِ تو خالی بودن خودم پی می برم ، همش حرف همش ادّعا پس کی قراره با خدا دوست باشی و حضورش رو توی زندگیت هر روز و هر روز بیشتر احساس کنی ؟
چراییاش را دقیق نمی دانم، امّا هربار که نگاهی گذرا می اندازم به دو تا دفتر برنامهریزیام که گزارش های دو سه سال درس خواندن را روز به روز و هفته به هفته در آن ثبت کردهام - گرچه برخی صفحاتش نیز خالی مانده - یک نکتهای توجهم را جلب می کند و آن، یک بی ارادگی، یک بی میلی به درس خواندن، یک روح ناکام و یک دانشآموز نسبتاً خسته است که گاهی با شتاب درس می خواند و ساعت مطالعهاش بالاست؛ گاهی با کندی و ساعت مطالعهاش نه چندان بالا؛ گاهی نیز اساساً
چرایش را دقیق نمیدانم، امّا هربار که نگاهی گذرا میاندازم به دو تا دفتر برنامهریزیام که گزارش های دوسهسال درسخواندن را روزبهروز و هفتهبههفته در آن ثبت کردهام - گرچه برخی صفحاتش نیز خالی مانده - یک نکتهای توجهم را جلب میکند و آن، یک بیارادگی، یک بیمیلی به درسخواندن، یک روح ناکام و یک دانشآموز نسبتاً خسته است که گاهی با شتاب درس میخواند و ساعت مطالعهاش بالاست؛ گاهی با کندی و ساعت مطالعهاش نه چندان بالا؛ گاهی ن
آدمی چه بیواسطه درد میکشد. آدمی در حضورِ تمام کسانش چه بیواسطه تنهاست. آدمی چه غریبانه فهمناشده میمیرد؛ آدمی چه ساده خطی روایت میشود، چه ساده نقطهای در انتهای هیکلش میگذارند، چه ساده تمام میشود.
خطاب من به شماست؛ که دیگر نمیخواهم ببینمتان. و حتی بیشتر کلمهای ندارم که برایتان بگویم. به تمام شما که زیستن در میانتان تصنع نامربوطی بود که یک عمر، سادهلوحانه مشغول خلقش بودم. به تمام شما، بدون استثنا، به تمام شما که من را میش
سلام
من عباس هستم خیلی از من میپرسن که آیا خرید تخت باکس ساده به صرفه است یانه؟
امروز تصمیم گرفتم در این مقاله جواب این سوال را بدم.
با وجود این گرانی های تخت خواب ها باعث شده تخت باکس ها بسیار بین مردم محبوب شوند . تخت باکس ها در دو نوع باکس ساده و باکس جکدار هستند . تخت باکس از نظر قیمتی نسبت به تخت خواب بسیار با صرفه تر است و میتوانید تخت باکس ساده را از فروشگاه اینترنتی تشک خریداری کنید
جمهوری اسلامی و ملّت ایران آن مجموعهای هستند که هرکس به آنها تعرّض بکند ممکن است ضربه بزند، امّا ضربه بزرگتر را خودش خواهد خورد؛ کمااینکه تا حالا اینجوری بوده. آمریکاییها یک بار هم اینجا حمله کردند به طبس -یادتان هست- خودشان را نجس کردند، برگشتند رفتند! درست است که خیلی چیزها را ممکن است نفهمند، امّا به نظرم میآید اینقدر هم چیز نیستند که این را نفهمند! جنگ نخواهد شد، مطمئنّاً.
۱۳۹۷/۵/۲۲-رهبر انقلاب
دریافت فیلم با ساختا
*باهوشی بچه های نسل جدید*
_موضوع داستان: علمی فلسفی_
*داستان اول*
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
ادامه مطلب
الف سلام. حالم این روزا حالِ خوبی نیست! نمیدونم چرا. شاید هم میدونم. یکجوریم که نمیتونم بفهممش. از خودم میرونم در حالی که دلم تنگه. با پا میکشم، با دست پس میزنم. درس نمیخونم. گند زدم به امتحاناتم تا اینجا و خیلی هم نمونده. قرارم با خودم اینطور نبود و دیگه مثل همیشه به تخمم نیست. امّا از دستم رفتن. نباید گند میخورد توش. ولی خب چیزیه که شده. فاک ایت:) حس میکنم با اقدام به خودکشیم به اون صورت، ضربهی بدی به بابا خور
✳️قلـــب انسان همانند حوضی است ڪه چهار جویبار همیشه آبشان در آن می ریزند...
✳️اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد، قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند
✳️اما اگر آب یڪی یا دو تا یا چهارتاے این جویبارها آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند.
جویباراول: چشم است
جویبار دوم: گوش است
جویبار سوم: زبان است
جویبار چهارم: فڪر و ذهن
درباره این سایت